یه درد دل برای هیچکس

یه درد دل برای هیچکس

الان حدود ساعت 4 صبحه از دیروز صبح که اومدم هنوز چشم روی هم نگذاشتم . از دیروز ظهر

که ازم خواستی اون ازمونهارو اماده کنم یکسره مشغول هستم به ذوق خودت که تمومش کنم و

یه کاری برات کرده باشم. چشمهام سنگین شده بدنم بی نهایت خستس به زور خودم رو سرپا

نگه داشتم اما باید تمومش کنم باید تا ساعت 7 صبح تمومش کنم . هر چند میدونم وقتی بیای

به چشم یه کار خیلی ساده و بی ارزش نگاه می کنی و رد میشی یا فوقش بهم میگی حتما

انتظار جبران داری و اونوقته که تمام خستگیا رو به تنم میگذاری . فکر اینکه چه کارهایی به ذوق

تو و برای تو انجام دادم و با همه کارهایی که کردم باز من رو تنها گذاشتی و بهم خیانت کردی
داغونم می کنه نمیدونم گناهم چی بود یا اینکه تو چرا حاضر شدی اینکارو باخودت بکنی بامن

فکر اینکه خودت هیچیت نیست و داغی از یه عشق تازه و اصلا برات مهم نیست با من چه کرده ای

و چطور داغونم کردی بیشتر عذابم میده فکر اینکه تازه با همه کارهایی که کردی و دروغهات و

مخفی کاریهات باز به من تهمت میزنی هیچی نمی تونم بگم گذشت میکنم بگذار تو فکر کنی

که من به تو خیانت می کنم درحالیکه هیچکس رو ندارم و نخواهم داشت . تو که بهترین بودی و
الگوی من اینکارو باهام کردی وای به دیگران ... تو ذهنم رو نسبت به عشق به زن به انسان عوض کردی

پیرم کردی ... نگاهم نکن که سر پا وایستادم داغونم و خسته و چقدر تو بی خیالی غافل از

دلی که شکستی اما باز ادامه میدم باید تا ساعت 7 تمومش کنم چیزی نمونده که بیای بخاطر تو

شاید باری از دوشت برداشته بشه



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






[ شنبه 25 دی 1395 ] [ 3:35 ] [ نگار ]
[ ]